سلام . امروز سیزدهمین روز از بهاره.روز گرامیداشت طبیعت. به بیان خودمونی سیزده به دره. همه رفتن بیرون، تا این روز رو توی دامان طبیعت سر کنن. البته قدیمیا میگفتن که روز سیزده نحسه و شگون نداره توی خونه بمونی . باید بری بیرون تا بد بیاریها تا آخر سال از آدم دفع بشن! این روز میتونه روز خوبی باشه اگه که ماها واقعاً قدر طبیعت رو بدونیم و اونو با دست خودمون خرابش نکنیم. امروز چه بسا جوونای دم بختی که سبزه گره میزنن تا گره از بختشون وا بشه! غافل از اینکه گاهی گره های بزرگتر و کوری به نام تجملات و رسم و رسومات پرهزینه به بختشون میزنن ....
بعضی ها هم مثل من و محمدم، امروز رو توی خونه ی با صفامون موندیم تا خودمون روبرای شروع یه روز با نشاط (فردا) آماده کنیم...
چند تا جوک هدیه به همه ی اونایی که مثل ما بیرون نرفتن و سیزده رو توی خونه سر میکنن.
جملات کوچک به سبک انسانهای بزرگ!
- برای اینکه آدم خوشبینی شود، بینیاش را عمل کرد.
-هر لقمهای را که فرو میدهم، معدهام فریاد میزند: ای ولا ، خوش آمدی، دمت گرم!
-روزگار غریبی است. یکی در آبپاش گلاب دارد و یکی در گلاب پاش آب هم ندارد!
-زنبور تنها پزشکی است که بدون معاینه به مریض آمپول می زند.
-یک نفر خودش را به موش مردگی می زند، گربه می خوردش.
دنیای گنجشکی
یه روز یک گنجشک با یه موتوری تصادف می کنه و بی هوش می شه. وقتی به هوش می آید، می بینه که توی قفسه. می زنه توی سرش و می گه: « ای داد بیچاره شدم، حتماً موتوریه مرده!»
بی سوادی
پسر به پدرش میگه:« باباجونم! چرا بعضی از آدم ها این طوری حرف می زنند، مثلاً می گن فرش مرش، کتاب متاب، اسباب مسباب؟ »
پدر با خونسردی جواب داد:« پسرم! این کار و بارا مال آدم های بی سواد مواده!»
در تیمارستان
رئیس تیمارستان به یکی از مراقب ها می گه: «من در این جا از همه راضی هستم، فقط دیوانه ای هست که اصرار دارد من برج ایفل را از او بخرم.»
مراقب می گوید: «خب، چرا نمی خرید؟»
رئیس تیمارستان می گوید: «آخر پول ندارم. اگر داشتم، حتما می خریدم.»
در استخر
فیلی توی استخری شنا می کرد. مورچه ای سر رسید و گفت: بیا بیرون کارت دارم.
فیل از استخر بیرون آمد. مورچه نگاهی به فیل انداخت و گفت: برو توی آب. فقط می خواستم ببینم اشتباهی مایوی من رو نپوشیده باشی.
در اتوبوس
اتوبوس طبق معمول خیلی شلوغ بود. مسافری عصبانی به آقای چاقی که پهلویش ایستاده بود، گفت آقا! ممکن است هل ندهید!
مرد چاق با اوقات تلخی گفت: هل نمی دهم، دارم نفس می کشم.
بابای خسیس
یه بار بچه ای از پدر خسیسش ده هزار تومان پول خواست .
پدر گفت : چی ؟ نه هزار ؟ هشت هزارو می خوای چه کار؟ تو هفت هزار هم زیادته چه برسه به شش هزار! بابام به من پنج هزار نداده که حالا من به تو چهار هزار بدم. حالا سه هزارو می خوای چی کار؟ دوهزار کافیه ؟ بیا این هزار تومنو بگیر.بچه می شماره می بینه پانصدتومنه!!!
سیاه پوست
یه نفر به یه سیاه پوست میگه: آقا شما سیاه پوستین؟؟
سیاه پوسته جواب میده : آره، اما از کجا متوجه شدین؟؟
میگه : از لهجه ی شما....
از د خـتر ها پرسیدند ، گفتند : کامپـیوتر پسر است!
و این هم دلایل شان :
- وقتی به آن عادت کردیم ، فکر می کنیم بدون آن قادر به انجام کاری نیستیم .
- با این که اطلاعات زیادی دارند ، نادان اند .
- طراحی شده اند تا مشکلات را حل و کار ها را آسان کنند ، اما بیشتر وقت ها مشکل
و معضل اصلی خود شان اند.
- وقتی پایبند به یکی از آنها شدید ، متوجه می شوید که اگر کمی صبر کرده بودید ، یک مورد بهتر نصیب تان می شد .
دلایل شان را هم گفتند :
- به غیر از خالق انها ، کسی دیگری از منطق درونی شان سر در نمی آورد .
- کسی از زبان ارتباطی میان انها سر در نمی اورد .
- خُرد ترین اشتباهات را در حافظه طولانی مدت خود ذخیره می کنند تا بعد ها تلافی کنند .
- وقتی پایبند به یکی از آنها شدید ، باید تمام درآمدتون رو صرف خرید وسایل برای انها کنید .
اینارو نوشتیم تا گل لبخند به روی لباتون بنشینه. با لبخند زیباترید!!
بازدید دیروز: 28
کل بازدید :143031
مادری با فرزندان بهشتی اش محمد صالح و هانیه زهرا، با احساس،مهربان،سرشار از نشاط دوران کودکی
درد و دل [86]
چند کیلو امیدواری [213]
شیعه مذهب برتر [85]
خدا عشق حقیقت [124]
فرزند صالح ریحانه بهشتی [275]
[آرشیو(6)]