• وبلاگ : دلنوشته هاي يك مادر
  • يادداشت : تولد ني ني نازمون
  • نظرات : 0 خصوصي ، 2 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    به نام خدا ...

    سلام ...

    روزي كه ازم خواست تا صيغه طلاق خوانده شود ...

    من تو سفر بودم ...

    سفري كه تلخ ترين سفر و تلخ ترين لحظات زندگيم بود ...

    كاش تو اون درياي طوفاني با آب زده بودم اما عشقم به او اجازه نداد ...

    راه برگشت هست ... اما او نميخواد برگرده ...

    او فقط تنها بدي من رو كه خودش ميدونه چيه ديد و مثل كوه بزرگش كرد و بر تخته سنگي در كوه نوشت ...

    كاش بر ماسه هاي كنار دريا نوشته بود ...

    اگه با او چت ميكنيد تا قبل از اين كه از نت و خونشون بره ...

    او ديگه منو دوست نداره ...

    او ديگه منو نميخواد ...

    من و عشقم و دوستداشتنمو له كرد ...

    شما كه گرمي آغوش همسرتون رو حس كرديد ميفهميد من چيميگم ...

    من ديگه نيمتونم كسي رو جاي اون تو آغوشم راه بدم ... اما ظاهرا او تونسته ...

    براش آرزوي خوشبختي ميكنم ...

    هميشه ... تا ابد ...

    انشاءالله كه بتونه دركنار همسر جديدش زندگي خوب و اروم عاشقانه و موفقي داشته باشه ... و به همه آرزو هاش برسه ...

    اگه واقعا ميتونيد جاي يه مشاور باشيد ...

    ازش بخواهيد حقيقت رو هم خوبي ها و هم بديهامو بگه ...

    از روز اول آشنايي تا همين الان رو هم تعريف كنه ...

    ميدونم من مقصرم ...

    هميشه بهم بي اعتماد بود ...

    هميشه ...

    هيچ وقت عشقمو نفهميد ... هيچ وقت ...

    كمكش كنيد تا راه درست رو انتخاب كنه ...

    هرچي خدا بخواد ...

    ظاهرا صلاح خدا در اينه ...

    خيلي دوستش دارم ... خيلي ...

    روي كه ميخواست صيغه طلاق رو بخونه ...

    منو با خيلي ها كه خودش ميدوني كيا بودن مقايسه كرد ...

    يه روزي حاظر نبود يه موي منو به صدتا از اونا بفروشه اما اون روز منو با همه مقايسه كرد ...

    ميدوني چيكار كرد ...

    گفت فقط يك بار و اون هم اين آخرين بار خوشحالم كن ...

    گفتم چهطوري گفت ... طلاق ...

    گفت اگه واقعا عاشقمي و دوستم داري طلاقم بده ...

    بهم گفت اگه اين كارو نكنم خودكشي ميكنه ...

    خب عاشقش بودمو دوستش داشتم ...

    صيغه رو خوند ...

    از نظر او همه چيز تمام شد ...

    اما من ...

    تو همه چيز شكست خورده بودم ...

    تو عشق هم شكست خوردم ...

    خدايا يا هرچه تو خواهي همان خواهد شد ...

    اون با همسر جديدش حرف زده ...

    قول قرار گذاشتن ...

    حتي آزمايش هم رفتن ...

    هفته آينده هم مراسم دارن ...

    انشاءالله خوشبخت ميشه ...

    ميگفت حتي كوچكترين آرزو هاشون هم يكي بوده ...

    اما از روز اولي كه با من صحبت كرد اصلا يادش نبود ...

    بگذريم ...

    او هميشه ميترسيد كه تنهاش بزارم ...

    اما او تنهام گذاشت ...

    تنهاي تنها ...

    هيچ كس نميتونه بفهمه كه آدم عاشقي كه عشقش رو با تمامي عشق و محبتش طلاق داده تا زنده بمونه و زندگي كنه و خوش باشه الان داره چي ميكشه ...

    مامان محمد صالح و محمد مهدي ...

    اگه ديدين حرفي زدين ناراحت شد ... ديگه ادامه ندين بزارين راهشو بره ... نزارين ناراحت بشه ... نزارين گريه كنه ... نزارين تنهابشه ...

    بهش ياد بدين همسر واقعي كيه ...

    من خيلي بد بودم ... ادمي كه 24 سال بد بوده چه طور ميتونه 1 ساله خوب خوب بشه ... من هنوز وقت ميخوساتم ... كه بهم نداد ...

    زود خسته شد ...

    تنهام گذاشت ...

    مهم نيست ...

    من كه ديگه همه هستيم رفته ... مهم هم نيستم ...

    اما هواشو داشته باشيد ...

    اگه ناراحت شد ... اذيتش نكنين ازهمسر جديدش بپرسيد ... و از خوبي هاش ... از خيلي چيزا ... بزاريد من براش همون مرده بمونم ...

    .......................................

    ممنونم كه به يه دل شكسته سر زديد ...

    يا حق ...